آقا امیر حسین آقا امیر حسین ، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره

گل پسر قند عسل

یا لطیف

نگران نباش

امان از شیرین زبونیای گل پسرم. فدای نفست. برچسب لباست اذیتت می کرد و شما هم گردنتو می خاروندی. گفتم چی شده؟ گفتی : خارون شده . داشتی شبکه پویا می دیدی. یکی از شخصیت های کارتونی ناراحت بود. گفتی : مامان زهرا خیلی دلم براش می سوزه، حیلی غلنگیزه ( غم انگیز) با لذت ماکارونی مامان جون پز می خوردی. مامان جون گفت : خوشمزه است پسرم؟ گفتی : فوق العاده است آخه بلای مامان این کلمات رو از کجا میاری؟؟؟؟؟ داشتم تو دنیای خودم سیر می کردم و ظرف میشستم. اومدی تو آشپزخونه و ی گشتی زدی و خیلی عادی و بی مقدمه گفتی : مامان زهرا نگران نباش خودم برات ی شوهری پیدا می کنم. اصلا حرفی نداشتم بزنم. دهنم باز مونده بود. آروم از آشپزخونه اومدم بیرون...
4 آذر 1394

وقتی کوچکتر بودی

مهببون مامان ، این عکسا واسه خیلی وقت پیشه ، 1سال تا 1/5 پیش. من از دیدنشون لذت بردم. مسواک زدن همراه با آب بازی   عکاس کوچولو   آقا امیر و ریحانه کوچولو در حال تناول پفک   پسرکم می خواد به سبک مامان پویا رو بخوابونه   وقتی این قمقمه رو خریدیم این قدر دوسش داشتی که گفتی باید بیاد پیشت لالا بشه.   عازم جشن نامزدی عمه زهرا   قربون خراب کاری های پسرم   اولین میوه هایی که مرد کوچیک ما به تنهایی جدا کرد و خرید   فدای تو   یکی از دوستای خوشمزه آقا امیر   تقبل الله حاج آ...
5 آبان 1394

یک تشکر

ی اتفاق جدید توی زندگیمون افتاده . من و تو مثل عشایر هر 2 هفته در حال کوچیم. ییلاق میکنیم به مشهد و قشلاق می کنیم به شیراز کنار بابا سعید مهربون و خوب. نازدونه من، مامانت دانشجوی دکتری دانشگاه فردوسی شده . این وضع سختیای خودش رو داره اما می ارزه به اینکه چند صباحی مجاور آقا امام رضا ( علیه آلاف التحیة و الثناء) باشیم. ممنون که مثل همیشه پسر خوب منی و همراهم. ممنون از مرد صبورم که مثل کوه پشتم ایستاده و خم به ابرو نمیاره به خاطر سختی های راه. ممنونم خدا به خاطر نعمتات.
5 آبان 1394

کودکانه ها

من از جمله مادرایی هستم که اصلا اعتقاد ندارم به آموزش اگه جایی هم آموزشی بوده به اصرار اطرافیان اتفاق افتاده. دوست دارم شما گل پسر تا بچه ای حسابی بچگی کنی . دوست دارم صبح تا شب بازی کنی . تا جایی که بتونم بهت میدون می دم برای خراب کاری. وقتی برای ثبت نام رفتیم دانشگاه شما توی محوطه سبز مشغول بازی با ماشین قرمزت شدی . دیدم که ی سنگ بزرگ رو 2 دستی آوردی سمت ماشینت و چنان انداختی روش که کاملا صاف شد . خودت ی لحظه هاج و واج موندی . بعضیا که توجهشون بهت جلب شده بود شروع کردن به آخ و واخ . قیافت خیلی بامزه شده بود. تجربه جدیدی بود صاف کردن ماشین البته قبلا زیاد سابقه اوراق کردن داشتی ولی نه اینجوری. ترسیدم تو ذوقت خورده باشه فوری بلند خندیدم ...
5 آبان 1394

فکر می کنی لازمه

مرد کوچکم ، یکی از شیرین ترین لحظات زندگی من و پدرت تماشای پسرک شیرینمان است وقتی در میان اسباب بازی هایش گرم بازی است. چه دلنشین است گوش سپردن به کودکانه هایت وقتی به جای همه ماشین ها و هواپیماها حرف می زنی ... وقتی یکی را تشویق می کنی به خاطر با ادب بودن ... وقتی به دیگری اخم می کنی به خاطر بی ادبی هایش ... دلم ضعف می رود برای ناز صدایت وقتی خواسته ات را پرسشی می کنی هوشمندانه که تاب مقاومت را از مادرت می گیرد مثل دیشب که برای همسایه کاسه ای آش بردیم و وقتی عزم بازگشت کردم آرام چادرم را کشیدی و گفتی : مامان زهرا فکر می کنی لازمه بریم خونشون . فدای دل کوچکت که هوس مهمانی و شب نشینی کرده بود.    ...
5 آبان 1394

شیرین زبونم

وقتی گل پسرم میخواد تشویقم کنه که بریم بیرون : مامان الان آفتاب شلیل (شدید ) نیست، بریم بیرون؟   چند وقت پیش که داشتی گولم میزدی و حسابی به خنده افتاده بودم ازت پرسیدم: کلک داری منو گول میزنی ؟ خیلی مظلومانه و صادقانه گفتی: آره دارم می رم تو گولت.  وقتی کار بدی میکنی و پشیمون میشی میگی: شیطون رفت تو گولم. این جمله ترکیبی است از: شیطون رفت تو جلدم و شیطون گولم  زد. بابا سعید ی برنامه سنتور روی گوشیم نصب کرده که اولش آواز آرام چند پرنده پخش میشه. اولا که میخواستی بگی سنتور میخوای میگفتی از اون جو جو ها میخوام که این طور این طورین( انگشتات رو به حالت سنتور زدن تکون میدادی). حالا که پیشرفت کردی میگی : مامان میخوام صندوق بز...
1 شهريور 1394

خار

امشب از مهمانی که برگشتیم ی سر رفتم تو حیاط، قند عسل هم دنبالم. اونم با چه تیپی، عینک آفتابی زده بود و کوتاه نمیومد که از روی چشم برش داره. بهانه گرفت که میخوام به گلدونا آب بدم.شب و عینک آفتابی و شلنگ و... معلومه که میوفته. بمیرم الهی بچم افتاد روی گلدون کاکتوس و دستش داغون شد. اول فکر کردم ضربه خورده که اونجوری گریه می کنه ولی بعد دیدم دستش پر خار شده. شاید 30 تا خار ریز توی دستش رفته بود.جیگرم کباب شد. با مصیبتی درشون آوردم. چقدر هم مظلوم شده بود. وقتی دستش پاکسازی شد دست کشید به چونش و گفت : مامان ریش دارم. خندم گرفت که یهو فهمیدم قضیه چیه. چونش هم پر خار بود. بچه مظلومم. وقتی کار چونه هم تموم شد اومد تو بغلم و گفت : مامان بگو خدا بچ...
21 مرداد 1394

ناز آن گیسو که دل بی تاب اوست

الان من و شما نازدونه توی آرایشگاه کودک نشستیم و منتظریم نوبت شما بشه. هوا گرمه و باید موهای خوشگلتو کوتاه کنم نمیدونم چرا یهو دلم گرفت. خنده داره ولی دلم واسه موهات که این مدت بلند شده بود تنگ میشه. دگ از این خنده دار تر نمیشه ولی چه میشه کرد مادر بودن یعنی واسه همه چیز بچت ذوق کنی و دلتنگ بشی. وگرنه چیزی که غصه نداره مو ئه. نفسم ، امیرحسینم، ببخش که ی مدته دیر به دیر به وبلاگت سر میزنم. لپ تاپ و کامپیوترمون با هم خراب شده و با گوشی هم عکس درج نمیشه. ...
13 ارديبهشت 1394

این روزها

این روزها نشسته ام و به روزها نگاه می کنم. روزهایی که پر است از لبخند ها ، بازی ها، شیطنت ها و شیرین زبانی های   تو. نشسته ام و بالیدندت را تماشا می کنم. گوش سپرده ام به لهجه زیبای تو که هنوز همه «ر » ها را « ل» می گویی : دوباله. با تو همه شعر های قدیمی را دوباره مرور می کنم : ماهی سرخ و زرد من ...هر چند که تو فقط شعر های خودت را دوست داری. همان هایی که در مورد پارک رفتن دیروز، یا بازی صبح یا غذایی است که نخورده ای و چه دلنشین است آهنگ ها و قافیه هایی که به شعرهایت می دهی. مردی شده ای برای خودت مادر. فدای تو مرد کوچکم.  
25 بهمن 1393