قربون تو پسر
شیرین پسرم این روزا یه حرکت جدید یاد گرفتی که حسابی من و بابا رو میخندونه.در طول روز به مناسبت های مرتبط و غیر مرتبط یه هو میگی: ههههههه . نمیتونم تلفظش رو بنویسم. مثل حالتی که آدم یه هو از چیزی تعجب کنه یا ذوق زده بشه.
هفته پیش زنگ خونه رو زدن و قبل از اینکه من و بابا به خودمون بیایم شما در رو باز کرده بودی.
این روزا از تختت بالا میری و به قاب بالای تختت دست میزنی.به تنهایی میری توی صندلی غذات میشینی.از هر جایی که یه ذره جای دست داشته باشه بالا میری.ماشاءالله مامانی ، فکر کنم هفته دیگه از دیوار صاف هم بالا بری.
گرجه خیلی وقته ولی هنوزم وقتی میگیم اسمت چیه؟ و تو شیرین جواب میدی : آ قا ا میر ،دلم میخواد بخورمت.
هر وقت بابا سعید میخواد فشار کسی رو بگیره شما ، آقا دکتر میشی و عینا همه کارای بابا رو تکرار می کنی.
پسرم تو روشنی چشم من و بابا هستی. دوست داریم عزیزم .ما عاشق خنده هاتیم. ضعف می کنیم واسه مزه ریختنت، حرف زدنت، بدو بدو کردنت. واسه همه چیزت. من و بابا هلاک جدی شدنتیم. هزار ماشاءالله چه اخم مردونه ای.