نگران نباش
امان از شیرین زبونیای گل پسرم. فدای نفست.
برچسب لباست اذیتت می کرد و شما هم گردنتو می خاروندی. گفتم چی شده؟ گفتی : خارون شده .
داشتی شبکه پویا می دیدی. یکی از شخصیت های کارتونی ناراحت بود. گفتی : مامان زهرا خیلی دلم براش می سوزه، حیلی غلنگیزه ( غم انگیز)
با لذت ماکارونی مامان جون پز می خوردی. مامان جون گفت : خوشمزه است پسرم؟ گفتی : فوق العاده است
آخه بلای مامان این کلمات رو از کجا میاری؟؟؟؟؟
داشتم تو دنیای خودم سیر می کردم و ظرف میشستم. اومدی تو آشپزخونه و ی گشتی زدی و خیلی عادی و بی مقدمه گفتی : مامان زهرا نگران نباش خودم برات ی شوهری پیدا می کنم. اصلا حرفی نداشتم بزنم. دهنم باز مونده بود. آروم از آشپزخونه اومدم بیرون که دیدم بابا سعید داره می خنده . گفت : نگران نباش مامان زهرا ، نگران نباش.
هر چی فکر می کنم نمیفهمم این یکیو از کجا ممکنه شنیده باشی. آخه همچین حرف شنیعی رو از کجا پیدا کردی پسر جان. خدایا خودت رحم کن.