فکر می کنی لازمه
مرد کوچکم ، یکی از شیرین ترین لحظات زندگی من و پدرت تماشای پسرک شیرینمان است وقتی در میان اسباب بازی هایش گرم بازی است. چه دلنشین است گوش سپردن به کودکانه هایت وقتی به جای همه ماشین ها و هواپیماها حرف می زنی ... وقتی یکی را تشویق می کنی به خاطر با ادب بودن ... وقتی به دیگری اخم می کنی به خاطر بی ادبی هایش ...
دلم ضعف می رود برای ناز صدایت وقتی خواسته ات را پرسشی می کنی هوشمندانه که تاب مقاومت را از مادرت می گیرد مثل دیشب که برای همسایه کاسه ای آش بردیم و وقتی عزم بازگشت کردم آرام چادرم را کشیدی و گفتی : مامان زهرا فکر می کنی لازمه بریم خونشون .
فدای دل کوچکت که هوس مهمانی و شب نشینی کرده بود.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی