سفرنامه کیش
ما رفتیم مسافرت.
کجا؟
کیش.
چرا؟
1.تفریح 2. مامان زهرا اونجا همایش داشت.
به مامان زهرا تبریک میگیم چون مقالش در isi پذیرفته شد.
آقا امیر جون اونجا فوق العاده پسر نازنینی بود. بسیار جنتلمن و با ادب. از عکسش کاملا مشخصه.
البته از خرید خیلی خوشش نمیومد و بیشتر دوست داشت توی مراکز خرید با بادکنکش بازی کنه و هان هان آبی سوار بشه و پفیلا و انار گلاسه بخوره.
گل پسر مامان حسابی کیف کرد. مخصوصا از دیدن هواپیما که از چند روز قبل همش می گفت : آپیما ویژژژژژژ . اواخر پرواز که گوشش کیپ شده بود ،دست میذاش روی گوشش و سرشو تکون میداد و می گفت : مامان ایششش. البته انو گوششو باز کرد.
وقتی رسیدیم هتل آقا کوچولوی ما حسابی شاد و شنگول بود و چندتا دستمال کاغذی رو تیکه کرده بود و هی روی اونا میزد و با لهجه شیرینش می گفت :کاغذی کاغذی کاغذی.
امیر جون گل های کاغذی جزیره رو خیلی دوست داشت ، اما نمی چیدشون.
مرغابی مامان که همیشه عاشق آب بازی بوده، از بازی کردن کنار دریا (به قول خودش دییا)سیر نمی شد. توی آب بپر بپر می کرد. گوش ماهی توی آب می انداخت. دنبال موج ها می دوید و قهقه میزد و با خوشمزگی هاش دل همه رو می برد.
باید تاکید کنم که انیشتین کوچولوی مامان کنجکاوانه همه چیز رو بررسی می کرد و از هیچ تجربه جدیدی نمی کذشت. مثلا اینجا داره از غفلت مامان سوء استفاده می کنه و طعم ماسه رو می چشه!
فدات شم مامانی هر وقت می خواستیم بریم بیرون فورا می گفتی : مامان اینک اینک (عینک) . وقتی عینک رو می گرفتی با لبخند مخفی خاص خودت هلش می دادی روی چشات و دیگه هم درش نمیاوردی، نهایتش این بود که توی سایه به اصرار من میاوردیش روی چونت یا روی کلاهت.
گلکم شما راه ساحل رو یاد گرفته بودی و هر جا می خواستیم بریم با اصرار می بردیمون ساحل.
اینم آقا امیر در حال شن بازی در ساحل که البته پروسه طولانی مدتی بود و باعث می شد وقتی برگردیم هتل پسرمون بلافاصله بره سر جاش بخوابه و با خستگی بگه : آقا امیر لالا.
این خانم کوچولو اسمش زینبه و کیشونده. زینب خانم پر جنب و جوش و بلا بود شاید به همین خاطر امیرحسین بهش می گفت داداش. عسلک مامان که عاشق بازی های پسرونه و فعاله حسابی با زینب خانم دوست شده بود. منم با بدبختی تونستم بشونمشون و عکس بگیرم.
اینم اولین گوش ماهییه که امیرحسینم پیدا کرده.
امیرحسین جان در پارک دلفین ها در حالی که میگه سیب.
امیر جان از دیدن حیوانات پارک خیلی ذوق زده شد خصوصا که بعضی از اونا مثل پنگوئن رو تا حالا ندیده بود. وقتی طوطی ها رو بهش نشون دادیم و گفتیم : جوجو. خودش گفت طوطی و ما رو شرمنده کرد. دلفین ها که دیگه گفتنی نیست. ولی آخر نفهمیدیم پسرمون پرش دلفینا یا به قول خودش دفین رو دوست داره یا توپ آبی بزرگ سقف سالن رو که دلفینا بهش ضربه میزدن!
وقتی امیرحسین جان خودشو واسه مامان جون لوس میکنه.
امیرحسین جان بعد از اینکه باباجون رو خیس آب کرده.
امیر جونم به این اتوبوس قرمز می گفت : هان گگز.
باباجون توی یکی از مراکز خرید اصرار داشت یه هلیکوپتر کنترلی نشکن واسه مغز بادومش بخره ولی گل پسر حرص آقای فروشنده رو در آورده بود و کنار ویترین توپ ها ایستاده بود و یک بند می گفت : نه پوپه نه پوپه. نتیجه هم این شد که ما باز توپ خریدیم.
این سفر خوب مال یه ماهه پیش یعنی 8 اسفنده که مامان وقت نکرده بود بهش بپردازه. این سفر یه نکته بد هم داشت که کلا باعث شد به مامان زهرا خوش نگذره . اونم اینکه بابا سعید مهربون ما به دلیل مشغله نتونست توی اون تایم با ما بیاد. بابا سعید جون جات خیلی خالی بود .ایشالا دیگه بدون شما سفر نریم.