تولد بابا
تولد تولد تولد بابا سعید مبارک.
7 بهمن تولد 33 سالگی بابا سعید جون ماست . مامان زهرای هنرمند هم کلی برنامه ریخته بود و یه کیک خیلی خاص می خواست درست کنه و شام و مهمون و . . . اما بابا سعید رسما اعلام کرد که جشن تولد نمی خواد ، کادوی تولد قبول نمیکنه ، کیک ژیگول و خامه ای دوست نداره ولی یه کیک ساده و گرم با شیر خیلی خیلی خوشحالش میکنه. ما هم که خوشحالی بابا اولویت اولمون بود، قید همه چیزو زدیم و 2 شب زودتر با یه کیک ساده وانیلی یه تولد ساده سه نفره گرفتیم .
البته مامان یه کیک مخصوص واسه شما درست کرده بود که شکل اسب آبی بود و شما با تعجب نگاهش می کردی .
گل پسر خوشگلم جای بابا ایستاده بود و انگشتشو روی کیک میذاشت و لباشو مثل بینگو می کرد و می گفت : کک کک کک.
البته اوضاع یه جوری شد که شب تولد بابا ما مهمون داشتیم . مامانم یه کاری کرد که نه سیخ بسوزه نه کباب . یعنی یه نیمچه تولدی گرفتیم . من به جای کیک ،ژله کیک درست کردم با ساندویچ کتلت و سوپ که البته ناز پسرم چون سرش گرم بازی بود از هیچ کدوم نخورد .
نفس مامان همش میدوید و با دختر عموش بازی می کرد . فقط 2 دقیقه به خاطر گل روی گوغه [دوغ] آروم گرفت که اونم از بس وسطش آواز خوند همه دوغا از گوشه لبش می ریخت توی گردنش .
جای مامان جون و بابا جون و دایی احمدرضا و دایی احسان خیلی خالی بود . مامان خیلی دلش گرفت که اونا نبودن . اونا قرار بود جایی برن ولی اول می خواستن بیان پیش ما بعد برن که چون برنامه مادر جون اینا تغییر کرد نتونستن بیان . جاشون سبز .
این عکس گل پسرم با مامان جون و بابا جون مال وقتیه که بالاخره بعد از یک سال دعوت کردن و اصرار رفتیم روستای زیبای آقای دهقان که دانشجوی بابا جون بود . دستشون درد نکنه خیلی زحمت کشیده بودن . به شما هم خیلی خوش گذشت . مخصوصا وقتی رفتی پیش بعبعیا .
اینم عکس شما وقتی اونجا یه غار خوشگل کشف ! کردی .