زیارت قبول حاج آقا
امروز امیر حسین جان با مامان و مامان جونش رفتن شاهچراغ و چند ساعتی اونجا بودن . وای که همیشه اونجا جقدر به پسرم خوش میگذره . کلی با بچه های دیگه بازی می کنه و میدوه . امروزم اونجا 2 تا دوست جدید پیدا کرد . یکی یاسمین زهرا که یک سال و سه ماهش بود و مشهدی بود و دومی یه فرشته مهربون تقریبا 4 ساله به اسم هستی .
گل پسرم شما و یاسمین زهرا با مهرا بازی میکردین . اولش میدویدین و به همه خانما مهر میدادین . بعدش مهر همه رو حتی کسایی رو که نماز می خوندن جمع کردین و گذاشتین سر جاش .بعد شما خواستی با نی نی دو دو چی چی بازی کنی که نی نی بلد نبود و گریه کرد ،شما هم بوسش کردی .
شما و هستی کوجولو که خیلی شیرین و بامزه بود، حسابی با هم اخت شده بودین . یه عالمه بازی کردید،دنبال هم دویدید ، خوراکی خوردید و تا تونستید خوش گذروندین . هستی خانم همش نقش مامان شما رو بازی می کرد و دائم به خانما می گفت : " خواهر می بینی بچه ام چیکار می کنه می ترسم گم بشه . " آخر سر هم که می خواستیم بیایم کلی همدیگه رو بغل کردید و ول نمی کردید .
اولش که من تازه داشتم به شما غذا میدادم یه حاج خانمه از پشت سرم ازم یه سئوال پرسید . یک ثانیه سرم برگردوندم جوابشو بدم که شیرین بلای مامان ظرف استانبولیشو وارو کرد . بعد هم از روی زمین لوبیا بر می داشت و میذاشت توی دهنش و می گفت :هاااممم . نوش جانت مامانی ولی باور کن تمیزش خوشمزه تره .
نمیدونم امروز چه بلایی سر موبایلم اومده بود که عکس نمی گرفت . خیلی حیفم اومد . دوست داشتم عکس سه تایی شما و یاسمین زهرا و هستی رو که داشتین بازی می کردید، اینجا میذاشتم . البته مامان یاسمین زهرا ازتون عکس گرفت .منم آدرس وبلاگتو بهشون دادم ،امیدوارم واسمون عکسا رو بفرستن .
موقع برگشتن وقتی از بازار شاهچراغ رد میشدیم شما یه گربه اسباب بازی دیدی و اون قدر بامزه صداشو در آوردی که مامان جون واست خریدش . حالا دائم میری دم گربه رو می گیری و میگی : " گر اوندا نه نه نه" یعنی گربه اونجا نرو . مامان فدای خوشمزگیات .
خلاصه این داستان یه روز زیارتی! بود. زیارتت قبول پسرم .ایشالا نظر کرده آقا باشی عزیز دلم .