پایان یک حس مادرانه
چه حس زیبا و دلپذیری است وقتی کودک گرسنه ات را در آغوش می گیری و از شیره جانت به او می خورانی. شب ها که خواب شیرین ترین نعمت خداوندی است با صدای کودکانه و خواب آلودش بیدار می شوی و در آغوشت میفشاریش تا نکند گرسنگی آزارش دهد.
یک ماهی می شود که دیگر این حس مادرانه را تجربه نمی کنم. سخت دلتنگ می شوم اما می دانم این بخشی از رویای بزرگ شدن توست که مادرت برایش تلاش می کند. یک روز می رسد که تو مردی مستقل و بالنده شوی ، آن روز تماشای تو بزرگترین لدت زندگی مادرت خواهد بود اما از آن لذت بخش تر مهربانی توست که مرا به یاد این روز ها بیندازد. این روز ها که گاه و بیگاه خود را در آغوشم می اندازی و دستت را دور گردنم حلقه می کنی و گونه هایم را بوسه باران.
از شیر گرفتن تجربه سختی است که همه مادران را دل آزرده می کند. عزیزکم مادرت فراوان تلاش کرد که تو در این مرحله آسیبی نبینی و مضطرب نشوی . روش های سنتی را به همین دلیل نمی پسندیدم،از قرآن و روایات و توصیه های روانشناسی استفاده کردم.خدای مهربان مثل همیشه لطفش را شامل حال ما کرد. الحمدلله که به سلامت از این مرحله گذشتیم.