آقا امیر حسین آقا امیر حسین ، تا این لحظه: 12 سال و 28 روز سن داره

گل پسر قند عسل

پایان یک حس مادرانه

1393/2/27 3:02
283 بازدید
اشتراک گذاری

چه حس زیبا و دلپذیری است وقتی کودک گرسنه ات را در آغوش می گیری و از شیره جانت به او می خورانی. شب ها که خواب شیرین ترین نعمت خداوندی است با صدای کودکانه و خواب آلودش بیدار می شوی و در آغوشت میفشاریش تا نکند گرسنگی آزارش دهد.

یک ماهی می شود که دیگر این حس مادرانه را تجربه نمی کنم. سخت دلتنگ می شوم اما می دانم این بخشی از رویای بزرگ شدن توست که مادرت برایش تلاش می کند. یک روز می رسد که تو مردی مستقل و بالنده شوی ، آن روز تماشای تو بزرگترین لدت زندگی مادرت خواهد بود اما از آن لذت بخش تر مهربانی توست که مرا به یاد این روز ها بیندازد. این روز ها که گاه و بیگاه خود را در آغوشم می اندازی و دستت را دور گردنم حلقه می کنی و گونه هایم را بوسه باران.

از شیر گرفتن تجربه سختی است که همه مادران را دل آزرده می کند. عزیزکم مادرت فراوان تلاش کرد که تو در این مرحله آسیبی نبینی و مضطرب نشوی . روش های سنتی را به همین دلیل نمی پسندیدم،از قرآن و روایات و توصیه های روانشناسی استفاده کردم.خدای مهربان مثل همیشه لطفش را شامل حال ما کرد. الحمدلله که به سلامت از این مرحله گذشتیم. 

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان مرضیه
27 اردیبهشت 93 9:21
خیلی زیبا بود و دلنشین. من هم الان یه هفته اس که پسرم رو از شیر گرفتم
مامان امیرحسین جان
پاسخ
عزیزم مبارک باشه.پس امیررضای خوشگل ما هم دیگه مردی شده واسه خودش.
مامان روشا
27 اردیبهشت 93 18:13
نازی مبارک باشه پس پسرت آقا شده اما واقعا شیر دادن حس خیلی خیلی شیرینیه درکت می کنم خدا دامنت رو همیشه سبز نگه داره
مامان امیرحسین جان
پاسخ
ممنون گلم.گاهی خیلی دلتنگ این حس شیرین میشم. بزرگ شدن بچه ها خیلی لذت بخشه اما آدم نمی تونه دلتنگ لحظه های گذشته نشه.
مامان زهرا
29 اردیبهشت 93 14:08
سلام دوستم تبریک میگم که موفق شدی من از همین الان نگران این پروژه ام بخصوص که زینب خانم فقط به شیر وابسته اس و شیشه و پستونک اصلا قبول نمیکنه. کاش اطلاعات و تجربیاتتو در این مورد بنویسی ما هم استفاده کنیم
مامان امیرحسین جان
پاسخ
زهرا جون نمیدونی الان چه حالی دارم. حس میکنم الانه که بترکم. یک ساعت کامل نشستم و در اجابت خواسته شما دوست نازنین همه تجربیاتم رو نوشتم. وقتی خواستم ذخیره کنم بدون هیچ دلیلی همش حذف شد. نمی دونی چقدر ناراحت شدم.
مامان زهرا
30 اردیبهشت 93 17:09
وااااااااای عزیزم! منم خیلی ناراحت شدم الان که متوجه شدم
مامان امیرحسین جان
پاسخ
نمی دونم چرا ولی اولین لحظه بعد از حذف شدن ،یاد لحظه ای افتادم که داشتیم با عجله می رفتیم دانشکده و همین که تو سوار قطار مترو شدی در بسته شد و من موندم. بعدا کلی به این وضعمون خندیدیم ولی لحظه اول واقعا حالم گرفته شد.
مامان زهرا
31 اردیبهشت 93 18:19
وای که چه لحظه ای بود اون لحظه کاش دوباره تو یه شهر زندگی میکردیم و میتونستیم رفت و آمد کنیم با هم
مامان امیرحسین جان
پاسخ
چه دورانی بود. چه خوش بودیم. کاش حداقل نزدیکتر بودیم تا بیشتر همدیگه رو میدیدیم.