وقتی بلا میشی
گل پسر دیشب سر سفره افطار خطاب به مهمونا: گگخشید شمنده (ببخشید شرمنده)
امیرحسین جان وقتی بابا سعید ماشینو آورد جلوی در که سوار شیم و بریم خونه : سلام آقا سعید.
پسره دیگه ، گاهی وقتا اکشن میشه :
گل پسر:مامان زلا ایجازه بده بیزنم.
من : نه مامان ، کار خوبی نیست.
گل پسر : مامان زلا ایجازه بده بیزنم.
من : نه عزیزم ، مامان دردش میگیره.
گل پسر : مامان زلا ایجازه بده بیزنم.
من : پسرم نباید مامانو بزنی، خوب نیست.
و این داستان ادامه دارد . . . بازم جای شکرش باقیه که اجازه میگیره.
عسلم چند شب پیش مثلا داشت غذا می خورد، کم کم حس کردم ممکنه قاشقش بشقابو بشکنه واسه همین برداشتمش. راه افتاد دنبالمو ادای گریه در آورد و گفت : مامان بیده آقا امیر هم کنه گناه داره.
عمه زهرا و دوستش دارن روی پروژه معماریشون کار میکنن.چیزی نزدیک به دوساعت هر 3 دقیقه ای یه بار گل پسر از عمه میپرسه : عمه زلا شی شده؟
عمه زهرا: چیزی نشده عزیزم.
دوست عمه زهرا :
وقتی ناز پسر از مامان می خواد که ادکلن بزنه : مامان زلا پیس پیس کن.
وقتی ازش می پرسیم: تو بلایی یا طلایی؟
نازدونه: بلای طلایم.
هر وقت میاد توی اتاقی که ما هستیم میگه : من اومدم. خوش اومدی.
شلوارشو پوشیده اما کمربندش سفته و بالا نمیاد. همون جوری نصفه نیمه میاد پیشم و میگه : مامان زلا کومک کن. (کمک کن)