تقدیم به آوینا
از صبح که خبر دار شده ام بغضی ناگزیر راه نفسم را گرفته است، بغضی که حتی با ساعت ها گریه نترکیده است. سینه ام سنگین است و نفس تنها به یاری آه بالا می آید.
از صبح با هر فکر و اشکی به شما نیز اندیشیده ام بانو. به شما که هر درد و مصیبتی در پیشگاه شما زانو می زند . به شما که خود ام المصائبید. راستی چطور تاب آوردید آن همهمه دردهای جانکاه را . امان از دل شما که آن همه رعنا در برابر دیدگانتان تکه تکه شد و به خون نشست. امان از دل شما برای حلق بریده اصغر و امان از دل شما برای اشک های رقیه. آه بر تکه تکه های بدن حسین علیه السلام.
بانو راستی آیا کسی هست که عمق قلب شکسته و جگر سوخته شما را دریابد؟ آه بانو بانو بانو، اگر عالمیان تا ابد هم بر مصیبت های شما بگریند باز هم ناچیز است.
امروز صبح سری زدم به وبلاگ آوینای نازنین ولی از دیدن آخرین پست شوکه شدم. آوینا و پدر و مادرش برای همیشه به آسمان پرواز کرده بودند. هیچ حرفی برای گفتن ندارم...
خدایا صبر بده به همه کسانی که عزیزانشون رو از دست دادن. بر خاتم انبیا محمد (صلی الله علیه وآله) صلوات .