آقا امیر حسین آقا امیر حسین ، تا این لحظه: 12 سال و 28 روز سن داره

گل پسر قند عسل

سفرهای بهاره

1393/3/16 20:19
976 بازدید
اشتراک گذاری

هوای فصل بهار همیشه آدمو هوایی می کنه. همیشه آدمو یه جوری درگیر خودش می کنه که چاره نداری غیر اینکه بزنی به کوه و دشت. امسال بهار علیرغم مشغله فراوون بابا سعید تا جایی که تونستیم از شرمندگی هوای بهاری در اومدیم.

بعد از سفرهای نوروزی اواخر فروردین همراه باباجون اینا رفتیم ارسنجان. یه سفر کوتاه اما فوق العاده لذت بخش. طبیعت زیبا،هوا فرح بخش و میزبانان ما بسیار عزیز و خوش مشرب.

گل گلاب مامان حسابی کیف کرد خصوصا که عرشیا جون دوست خیلی خوبی براش بود و آقا علیرضا هم حسابی هواشو داشت. یه گربه خپل هم از شب قبل مهمانشون شده بود که فک کنم بیچاره چربی خون گرفت از بس که امیر حسینو عرشیا بهش کوفته قلقلی دادن بخوره.

این عکسا مربوط به طبیعت زیبای بین شیراز و ارسنجونه که حسابی همه ما رو کیفور کرد.

این تک درخت زیبا به همه ثابت کرده که از سخت ترین موانع میشه عبور کرد و چشم نوازترین مناظر رو آفرید. البته عکس های برفی  این درخت واقعا شگفت آور بود.

نازنین پسرم این به خودت بستگی داره که به مشکلات چطور نگاه کنی. مطمئن باش نگاه تو به سختی ها عملکرد تو رو می سازه. این درخت می تونست یه دونه نارس یا یه درخت عادی باشه اما امروز اون درختیه که آدم های زیادی برای دیدنش خودشونو به سختی میندازن.

دم غروب دامنه این کوه زیبا و بالا رفتن از اون و البته سنگ پرونی به هر طرف حسابی شما ناز دونه رو کوک کرد. 

وقتی بزرگترا مشغول آماده کردن کباب بودن عسل مامان و عرشیا جون داشتن توی چادر بازی می کردن که یهو چشم شما به کبابا افتاد. اومدی مودب بیرون نشستی و گفتی : مامان بباب. 

این قدر این صحنه قشنگ بود که میترا خانم (میزبانمون) می گفت تا حالا هیچ صحنه ای به این جالبی ندیده. اما از اون جایی که هنوز کبابا آماده نشده بود طاقت شما طاق شد و . . .

اردیبهشت ماه همراه پدر جون و عموها و عمه زهرا رفتیم میمند . فصل گلاب گیری و باغ های گل و گشت و گذار. ناز دونه مامان از صبح اون قدر بازی کرد که دم غروب دیگه رسما داشت از حال می رفت. 

گرچه عکس جالبی نشده ولی یادگاری خوبیه.

هفته بعد با پدر جون اینا رفتیم تنگ براق که به خاطر آزادی عمل شما در آب بازی فوق العاده بهتون خوش گذشت. 

پاستیل مامان در صندلی ماشین ، دقایقی پس از بیدار شدن از خواب در حال عزیمت به سمت آب بازی!

بابا سعید و گل پسرش

مامان زهرا در حال تقدیم قلوه سنگ به نازدونه اش برای پرتاب در آب

امیرحسین جان و عمو عبدالله در حال مسابقه سنگ انداختن در آب، البته سنگ های گل پسر بزرگتر بود و برنده شد!

قرار بود همراه بابا جون اینا بریم اصفهان که روز قبل از سفر نظرمون تغییر کرد و خاله های مامان زهرا رو دعوت کردیم شیراز و چند روز رفتیم باغ یکی از آشنایان. البته چون زمانش مصادف با امتحانات مدارس و دانشگاه ها بود، خیلی ها نتونستن بیان و جاشون خالی بود.

امیرحسین در زنبیل!

این عکس قرار بود تکی باشه اما دایی احمدرضا و دایی احسان هم تشریف آوردن.

با تشکر از همه آقایونی که زحمت کبابو کشیدن ، علی الخصوص اون آقا کوچولویی که سیخ گوجه دستشه.

 

البته باید به سفرهای بهاره خوشگلک مامان سفرهای مکرر ما به باغ بابا جون رو اضافه کنیم که به خاطر بازی با رضا کوجولو و نازنین خانم و آب بازی و شن بازی و دویدن دنبال خروس و هاپو از بهترین اوقات گل پسر به حساب میاد.

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)