آقا امیر حسین آقا امیر حسین ، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره

گل پسر قند عسل

لحظه های مادرانه مبارک

پیشانیش را ببوسید، قربان صدقه اش بروید، از زیبایی بی همتایش تعریف کنید. مادر را می گویم. گاهی هم برایش مادری کنید. جای دوری نمی رود این کارها را او هر روز و هر ساعت بی دریغ نثار فرزندانش می کند.  خدا نکند روزی برسد که حتی برای دیدنش دیر شده باشد. از امروز برای حاجت هایم راه دور نمی روم، بوسه ای بر دستان مادرم نذر خواهم کرد، حتما حاجت روا می شوم. دلبندم امیرحسین جان، امام سجاد علیه السلام در صحیفه سجادیه از خدا چنین می خواهند: خداوندا چنان کن که از هیبت پدر و مادرم چون هیبت سلطان خودکامه بیمناک باشم و به هر دو چون مادر مهربان نیکی نمایم . واطاعت از آنان و نیکی به هر دوی آنان را در نظرم از لذت خواب در چشم خواب آلوده شیرین ...
31 فروردين 1393

مبارک بادت این سال و همه سال

آفتاب می تابد، چلچله ها می خوانند، درخت ها شکوفه می زنند، شهر پر شده از همهمه آدم ها و پرنده ها و این یعنی نرم نرمک میرسد اینک بهار. عمو نوروز باز گالش هایش را پوشیده و ترانه خوان به در خانه ننه سرما می رود.ننه سرما خوابیده و عمو نوروز نه فقط خانه او که همه خانه ها را شکوفه باران می کند: سلام درخت های شکوفه بسته ، سلام علف های نازک سبز ،سلام پرستو های شاد ، سلام عید بهاری ، سلام پسرک بهاری من ، سلام عطر خوش زندگیم. نازنینم مبارکت باد این همه زیبایی و طراوت. این روز های بهاری اجر گذشتن از سیاه زمستان است که خدا هر سال به همه زمینیان هدیه می دهد و بیشتر به ما آدم ها تا بدانیم که خوشی و ناخوشی همیشه دست در دست هم دارند. نوروز پیام عاشقا...
31 فروردين 1393

این روزها

پسرک شیرینم ماشاءالله به این همه شیرین کاری و خوشمزگی.گلکم این روزا این قدر تند تند و پشت سر هم کارا و حرفای جدید داری که مامان و بابا رو حسابی متعجب و ذوق زده می کنی.اون قدر کارات زیاده وقتی موقع نوشتن میشه مامان زهرا قاطی می کنه و نمی دونه چی بنویسه. جدیدا چشای خوشگلتو ریز می کنی، سرتو یه ور می کنی،لبخند می زنی و میگی : سیب. یعنی مامان باید از شما عکس بگیره. بعد هم بلافاصله دوربین رو میگیری و می خوای از مامان عکس بگیری. و از بابا سعید و از زمین واز آسمون و از همه چیز. به دایی محمد میگی : دایی امن ، وقتی میریم مسجد آخر صلوات به جای محمد-صلی الله و علیه وآله- میگی :دایی امن. هر جا هم تسبیح میبینی باید حتما بندازی دور گردنت.توی مسجد محل ت...
21 فروردين 1393

شکرانه

شب از نیمه گذشته و تو پلک های نازنینتو روی هم گذاشتی. منم خسته ام اما خواستم قبل از خواب بنویسم. بنویسم : خدایا شکرت. شکرت به خاطر وجود نازنین امیرحسینم که بالاترین لذتها یعنی لذت مادر بودن رو به من چشونده. شکرت خدایا ، هزار هزار بار شکرت. من چه خوشبختم که تو رو دارم ، تو که به ثانیه هام رنگ سعادت دادی. دوست دارم عزیزم . فدای خنده های شیرینت ، وقتی می خوابی چقدر دلتنگت میشم . ...
17 فروردين 1393

سفرنامه کیش

ما رفتیم مسافرت. کجا؟ کیش. چرا؟ 1.تفریح  2. مامان زهرا اونجا همایش داشت. به مامان زهرا تبریک میگیم چون مقالش در isi پذیرفته شد. آقا امیر جون اونجا فوق العاده پسر نازنینی بود. بسیار جنتلمن و با ادب. از عکسش کاملا مشخصه. البته از خرید خیلی خوشش نمیومد و بیشتر دوست داشت توی مراکز خرید با بادکنکش بازی کنه و هان هان آبی سوار بشه و پفیلا و انار گلاسه بخوره. گل پسر مامان حسابی کیف کرد. مخصوصا از دیدن هواپیما که از چند روز قبل همش می گفت : آپیما ویژژژژژژ . اواخر پرواز که گوشش کیپ شده بود ،دست میذاش روی گوشش و سرشو تکون میداد و می گفت : مامان ایششش. البته انو  گوششو باز کرد. وقتی رسیدیم هتل آقا کوچولوی ما حسابی شا...
7 فروردين 1393

مرد کوچک

امیرحسینم خیلی خسته ام و یه دنیا کار هم روی سرم ریخته.هفته آخر اسفند و مشغله های خاص خودش. اما می خوام برات بنویسم . الان دو ماهه می خوام بنویسم جقدر خوشحالم که همه دندونات در اومده و دیگه واسه دندون در آوردن درد نمی کشی. خدایا شکرت. خیلی خوشحالم که پسرکم دیگه اذیت نمیشه . مامانی من دیگه مردی شدی واسه خودت. خوشحالم که گل پسر باهوشم بدون اینکه مامانش باهاش تمرین کرده باشه همه رنگا رو تشخیص میده. البته به رنگ آبی علاقه خاصی داره فکر کنم عسل مامان استقلالیه! چون از دیدن رنگ آبی حسابی ذوق می کنه و با خنده میگه : آببی . و رنگ های دیگه : قرمز : گگز نارنجی : دادنجی زرد : زد سبز : سزز سفید : سسید سیاه : ژیاه   ...
24 اسفند 1392

مادر بودن

چه حس قشنگیه وقتی به تماشای پسرک غرق خوابت می شینی و چشمای خواب خرگوشیشو آروم می بوسی. چه لذت بخشه وقتی پسرت با نگاه خندون و پر شیطنت ازت خوراکی می خواد و تو با هزار قربون و صدقه بهش خوراکی میدی و اون دست دیگه اش رو به طرفت میاره و میگه : دو تاششش . چه لحظه خوشمزه اییه وقتی پای پسرت آروم به جایی می خوره و اون خودشو واست لوس میکنه و میگه : اوخ پاش. چه حس زیباییه مادر بودن وقتی به انتظار بیدار شدن تو نازنین هستم و می دونم وقتی چشمای سیاه قشنگتو باز کنی، اولین چیزی که با صدای خواب آلود میگی ، مامانه. فدای تو گل پسرم که امروز دو تا کلمه جدید ازت شنیدم: تتو(پتو) و تشی(ترشی).  ...
14 اسفند 1392

فین فینوی مامان

کاش همه درد های دنیا به سر مادرت می نشست اما تو نازنین بیمار نمی شدی . کودکم، شب ها نفست که تند می شود اشک گونه هایم را نوازش می دهد. خوابت می آید اما نمی توانی بخوابی ، گریه می کنی و سرت را مظلومانه بر شانه ام می نهی و من در تاریکی راه می روم و برایت لالایی می خوانم. نگاهم در تاریکی گره می خورد به نگاه پدر که نشسته و غمگین ما را می نگرد . در نگاهش حرف های خودم را می خوانم: کاش این درد سهم من بود. دردت به جانم، همه می گویند سرماخوردگی که چیز مهمی نیست.شاید نباشد اما نه برای ما . نه برای قلب ما که ضربانش با خنده ها و گریه های تو تنظیم می شود.یا من اسمه دواء و ذکره شفاء. پسرک فین فینوی من وقتی که کلاه سر خودش می گذارد! ...
6 اسفند 1392

فرشته یک کودک

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید : می گویند فردا ، شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد : از میان تعداد بسیاری از فرشتگانم، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد. کودک دوباره پرسید: اما اینجا در بهشت، من کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی است. خداوند گفت : فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و  هر روز به تو لبخند خواهد زد .تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی شد. کودک ادامه داد: من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟ خداوند او را نوازش...
1 اسفند 1392