آقا امیر حسین آقا امیر حسین ، تا این لحظه: 12 سال و 28 روز سن داره

گل پسر قند عسل

آخرین جرعه های رحمت

امروز یا فردا آخرین روز ماه رمضانه و من همش فکر می کنم یعنی یه روزی می رسه که شما گل پسر روزه کله گنجشکی بگیری. یا روزی که ببینم مرد شدی و خودت پی عبادت و تهجدی. یه مرد خوب و کامل مثل بابا سعید. یه مرد مومن و مهربون. یه مرد شجاع و دانا. یه مرد تحصیل کرده و کاری. مردی که نور چشم و پشت و پناه یه مادره . مردی که قوت قلب و زور بازوی یه پدره . مردی که عشق و تکیه گاه یه زنه.  خدایا به حق خودت و ماه خوبت و بنده های مقربت حاجت روامون کن. الهی آمین   ...
5 مرداد 1393

لولویی نکن

خوشمزگی های پسرم: لپ ملت رو می کشه و میگه: کوتولو (کوچولو)   اداسس عسیزم (خداحافظ عزیزم) وقتی صداش می کنیم امیر جان،جواب میده : جانم   وقتی کار بدی می کنه و من اخم می کنم میاد نوازشم می کنه و میگه : مامان زلا نازی.   مامان جون اسم لپای امیر حسین جونش رو گذاشته بستنی فالوده و هر وقت می خواد ببوستش میگه بیا به مامان جون بستنی فالوده بده.امیر گلم هم یه طرف صورتشو میگیره و میگه : بتنی و طرف دیگه رو : پالوته. حالا دیگه خودش هم که می خواد کسی رو ببوسه ازش بستنی فالوده می خواد.   داشتم ناز دونه رو روی پام خواب میکردم، کم کم چشاش گرم میشد که یه دفعه چشای گیلاسیشو باز کرد و گفت: وااااای دیدی ت...
30 تير 1393

نگاهت را تاب نمی آورم

هر سرخ و سیاهی که شقایق نشود هر کس که پی اش آمده لایق نشود مولاست ، اگر به سنگ هم زل بزند آن سنگ محال است که عاشق نشود چه کنیم این عاشقی تقصیر ما نیست. سنگ هم که باشی زیر نگاه علی تاب نمی آوری و عاشق می شوی. فکر کنم خود آقا نگاهمان کرده ، فکر که نه ، حتما خود آقا نگاهمان کرده . حالا یادمان نیامد هم نیامد . "قالوا بلی" هم یادمان نمی آید.  خدایا شکرت که آقا نگاهمان کرد و عاشق شدیم . چه حال خوشی داریم با تو . فرقی نمی کند 13 رجب باشد یا غدیر یا 19 رمضان یا هر روز دیگری . همه روزهای ما به نام تو متبرک شده اند. و حتی همه لحظه ها . ونشست و بر خاستن هایمان. همه آغاز هایمان به نام نامی توست "یا علی" .  ...
25 تير 1393

وقتی بلا میشی

گل پسر دیشب سر سفره افطار خطاب به مهمونا: گگخشید شمنده (ببخشید شرمنده) امیرحسین جان وقتی بابا سعید ماشینو آورد جلوی در که سوار شیم و بریم خونه : سلام آقا سعید.     پسره دیگه ، گاهی وقتا اکشن میشه : گل پسر:مامان زلا ایجازه بده بیزنم. من : نه مامان ، کار خوبی نیست. گل پسر : مامان زلا ایجازه بده بیزنم. من : نه عزیزم ، مامان دردش میگیره. گل پسر : مامان زلا ایجازه بده بیزنم. من : پسرم نباید مامانو بزنی، خوب نیست. و این داستان ادامه دارد . . . بازم جای شکرش باقیه که اجازه میگیره.   عسلم چند شب پیش مثلا داشت غذا می خورد، کم کم حس کردم ممکنه قاشقش بشقابو بشکنه واسه همین برداشتمش. راه افتاد دنبا...
19 تير 1393

بهار خونه ما

یه گل دارم تو گلدون گذاشتمش تو ایوون گلم می خواست بخوابه  آفتاب به روش بتابه شاپرکه از راه  رسید  برگای اونو بوسید گلم از خواب بیدار شد بعدش چی شد؟        بهار شد. امیرحسینم فرقی نمی کنه پاییز باشه یا زمستون ، بهار باشه یا تابستون . در هر حال زندگی ما با تو خوش آب و رنگ تر از بهار شده. ...
17 تير 1393

از جنس تجربه

پسرم توی دنیا اون قدر حرفای قشنگ هست که آدم اگه صد سال هم زندگی کنه حرف خوب کم نمیاره . خوبه که آدم حرفاشو توی دهنش مزمزه کنه و اگه طعم خوبی داشت به زبون بیارشون. اما آدمایی که فقط حرفای خوب میزنن ، آدمای جالبی نیستن. اصلا آدم نیستن عروسک سخن گو میشن. گاهی لازمه آدم حرفای تلخ بزنه . گاهی لازمه حرفاش طعم دلخوری بده  یا طعم توقع ، درست مثل نمک که باید کم باشه تا یه غذا خوشمزه بشه. زیاد که شد . . . از هر حرفی مهم تر حرف حقه حتی اگه به ضررت باشه. گفتن حرف حق کم کم تو رو هم حق می کنه. عزیز مادر هر حرف حقی رو هم نباید زد . گاهی باید یه حرفایی رو توی دلت نگه داری تا سبک نشی. مرد کوچیکم خودت رو عادت بده به فکر کردن. ذهنی که تحلیل...
14 تير 1393

وقتی نی نی بودی

دور کارای خودم بودم که این عکسا رو دیدم و دلم تنگ شد. دلم واسه وقتی نی نی بودی تنگ شد. نازدونه من خیلی خیلی دوست دارم. این عکسا رو خونه عمو عبدالله گرفتیم. هر وقت می رفتیم اونجا عمو امکانات لازم در اختیار شما گل پسر قرار می داد و  می گفت: بذارید بچه داداشم راحت باشه و هر کار می خواد بکنه. اینم یه نمونه دیگه. ...
5 تير 1393

سفرهای بهاره

هوای فصل بهار همیشه آدمو هوایی می کنه. همیشه آدمو یه جوری درگیر خودش می کنه که چاره نداری غیر اینکه بزنی به کوه و دشت. امسال بهار علیرغم مشغله فراوون بابا سعید تا جایی که تونستیم از شرمندگی هوای بهاری در اومدیم. بعد از سفرهای نوروزی اواخر فروردین همراه باباجون اینا رفتیم ارسنجان. یه سفر کوتاه اما فوق العاده لذت بخش. طبیعت زیبا،هوا فرح بخش و میزبانان ما بسیار عزیز و خوش مشرب. گل گلاب مامان حسابی کیف کرد خصوصا که عرشیا جون دوست خیلی خوبی براش بود و آقا علیرضا هم حسابی هواشو داشت. یه گربه خپل هم از شب قبل مهمانشون شده بود که فک کنم بیچاره چربی خون گرفت از بس که امیر حسینو عرشیا بهش کوفته قلقلی دادن بخوره. این عکسا مربوط به طبیعت زیبای ...
16 خرداد 1393

پسر بهار

تلویزیون یه برنامه خیلی جالب پخش می کرد. روی مبل نشستم و محو تلویزیون شدم. امیرحسین دوید و اومد روی پام نشست. دستاشو حلقه کرد دور گردنم و هی یه چیزی می گفت . چند ثانیه اول محو تلویزیون بودم. یهو به خودم اومدم: جانم مامان چی میگی؟ قند عسل: دوست دالم . دوست دالم. مامان زلا دوست دالم. می خواستم بخورمش.محکم بغلش کردم : جون دلم منم دوست دارم. خدایا مامان یه پسر کوچولوی شیرین و مهربون بودن چه لذتی داره.هزار هزار بار شکرت. خدایا این هدیه بهاری رو حفظ کن و دلش رو مثل بهار همیشه شاد و شادی بخش و پر طراوت قرار بده.   ...
13 خرداد 1393

گل پونه

گل پونه نعنا پونه خدای من مهربونه به من یه بچه ای داده  گل داده غنچه ای داده خیلی قشنگه پسرم زبر و زرنگ پسرم می خندونه مامانو می خندونه بابا رو وقتی با هم می خندیم شکر می کنیم خدا رو باغ بابا جون توی این فصل حسابی قشنگ شده، هر گوشش گلی نشسته و روح آدمو صفا میده. اما هیچ کدوم از گلای باغ رنگ و بوی تو رو نداشتن . فدات بشم عزیزترینم. ...
5 خرداد 1393