پسر بهار
تلویزیون یه برنامه خیلی جالب پخش می کرد. روی مبل نشستم و محو تلویزیون شدم. امیرحسین دوید و اومد روی پام نشست. دستاشو حلقه کرد دور گردنم و هی یه چیزی می گفت . چند ثانیه اول محو تلویزیون بودم. یهو به خودم اومدم: جانم مامان چی میگی؟ قند عسل: دوست دالم . دوست دالم. مامان زلا دوست دالم. می خواستم بخورمش.محکم بغلش کردم : جون دلم منم دوست دارم. خدایا مامان یه پسر کوچولوی شیرین و مهربون بودن چه لذتی داره.هزار هزار بار شکرت. خدایا این هدیه بهاری رو حفظ کن و دلش رو مثل بهار همیشه شاد و شادی بخش و پر طراوت قرار بده. ...
نویسنده :
مامان امیرحسین جان
17:07