آقا امیر حسین آقا امیر حسین ، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره

گل پسر قند عسل

مرد کوچک

امیرحسینم خیلی خسته ام و یه دنیا کار هم روی سرم ریخته.هفته آخر اسفند و مشغله های خاص خودش. اما می خوام برات بنویسم . الان دو ماهه می خوام بنویسم جقدر خوشحالم که همه دندونات در اومده و دیگه واسه دندون در آوردن درد نمی کشی. خدایا شکرت. خیلی خوشحالم که پسرکم دیگه اذیت نمیشه . مامانی من دیگه مردی شدی واسه خودت. خوشحالم که گل پسر باهوشم بدون اینکه مامانش باهاش تمرین کرده باشه همه رنگا رو تشخیص میده. البته به رنگ آبی علاقه خاصی داره فکر کنم عسل مامان استقلالیه! چون از دیدن رنگ آبی حسابی ذوق می کنه و با خنده میگه : آببی . و رنگ های دیگه : قرمز : گگز نارنجی : دادنجی زرد : زد سبز : سزز سفید : سسید سیاه : ژیاه   ...
24 اسفند 1392

مادر بودن

چه حس قشنگیه وقتی به تماشای پسرک غرق خوابت می شینی و چشمای خواب خرگوشیشو آروم می بوسی. چه لذت بخشه وقتی پسرت با نگاه خندون و پر شیطنت ازت خوراکی می خواد و تو با هزار قربون و صدقه بهش خوراکی میدی و اون دست دیگه اش رو به طرفت میاره و میگه : دو تاششش . چه لحظه خوشمزه اییه وقتی پای پسرت آروم به جایی می خوره و اون خودشو واست لوس میکنه و میگه : اوخ پاش. چه حس زیباییه مادر بودن وقتی به انتظار بیدار شدن تو نازنین هستم و می دونم وقتی چشمای سیاه قشنگتو باز کنی، اولین چیزی که با صدای خواب آلود میگی ، مامانه. فدای تو گل پسرم که امروز دو تا کلمه جدید ازت شنیدم: تتو(پتو) و تشی(ترشی).  ...
14 اسفند 1392

فین فینوی مامان

کاش همه درد های دنیا به سر مادرت می نشست اما تو نازنین بیمار نمی شدی . کودکم، شب ها نفست که تند می شود اشک گونه هایم را نوازش می دهد. خوابت می آید اما نمی توانی بخوابی ، گریه می کنی و سرت را مظلومانه بر شانه ام می نهی و من در تاریکی راه می روم و برایت لالایی می خوانم. نگاهم در تاریکی گره می خورد به نگاه پدر که نشسته و غمگین ما را می نگرد . در نگاهش حرف های خودم را می خوانم: کاش این درد سهم من بود. دردت به جانم، همه می گویند سرماخوردگی که چیز مهمی نیست.شاید نباشد اما نه برای ما . نه برای قلب ما که ضربانش با خنده ها و گریه های تو تنظیم می شود.یا من اسمه دواء و ذکره شفاء. پسرک فین فینوی من وقتی که کلاه سر خودش می گذارد! ...
6 اسفند 1392

فرشته یک کودک

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید : می گویند فردا ، شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد : از میان تعداد بسیاری از فرشتگانم، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد. کودک دوباره پرسید: اما اینجا در بهشت، من کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی است. خداوند گفت : فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و  هر روز به تو لبخند خواهد زد .تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی شد. کودک ادامه داد: من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟ خداوند او را نوازش...
1 اسفند 1392

امیر حسین جان در آتلیه مامان

آآن چیست؟ وسیله ای نقلیه در سایز های متفاوت که امیر حسین جیگر مامان به شدت به آن علاقه دارد.البته نوع واقعی آن بسیار محبوب تر می باشد، مخصوصا ال 90!!! گل پسر ما در 18 ماهگی هر ال 90 مشکی رو توی خیابون میدید ، اشاره می کرد و می گفت : آآن بابا. در یک برهه ای که پسر ما خیلی نی نی بود ، شب ها برای خوابیدن حتما باید مامان و بابا اون قدر با ماشین تابش میدادن تا خوابش ببره. عکس گرفتن از آقا امیر خیلی سخته چون ورجه وورجش خیلی بالاست. ولی مامان هرگز نا امید نمیشه.  عسلکم حاضر نبود ژستای پیشنهادی مامان رو بپذیره اما ژستای مورد نظر خودش رو خوب اجرا می کرد. اینم نمونش. اینم سواری قند عسل به همراه آقا گاوه بعد از بیدار شدن از...
28 بهمن 1392

قربون تو پسر

شیرین پسرم این روزا یه حرکت جدید یاد گرفتی که حسابی من و بابا رو میخندونه.در طول روز به مناسبت های مرتبط و غیر مرتبط یه هو میگی: ههههههه . نمیتونم تلفظش رو بنویسم. مثل حالتی که آدم یه هو از چیزی تعجب کنه یا ذوق زده بشه. هفته پیش زنگ خونه رو زدن و قبل از اینکه من و بابا به خودمون بیایم شما در رو باز کرده بودی. این روزا از تختت بالا میری و به قاب بالای تختت دست میزنی.به تنهایی میری توی صندلی غذات میشینی.از هر جایی که یه ذره جای دست داشته باشه بالا میری.ماشاءالله مامانی ، فکر کنم هفته دیگه از دیوار صاف هم بالا بری. گرجه خیلی وقته ولی هنوزم وقتی میگیم اسمت چیه؟ و تو شیرین جواب میدی : آ قا ا میر ،دلم میخواد بخورمت. هر وقت بابا سعید میخو...
27 بهمن 1392

آخ دستم

مادر یعنی کسی که حاضر است دنیا بر سرش آوار شود اما خاری به پای فرزندش ننشیند. عزیز جان مادر،کاش می توانستم همیشه دستان لطیفت را در دستانم نگاه دارم ، مبادا که خراشی بر آن افتد اما برای آنکه دستان مردانه ات را روزی سایبان امن عزیزانت کنی ناچارم گاهی ترا آزاد و رها بگذارم تا ببالی و بیفرازی ، هر چند واهمه تیغ ها رهایم نخواهد کرد. بمیرم چقدر از دیدن خونی که از دستت میومد تعجب کردی ، آخه تا حالا ندیده بودی. دستت رو با جاقو بریدی. باورم نمیشد به این سرعت چاقو رو از جلوم برداشتی. میوه دلم لطفا  دیگه به چاقو دست نزن.   ...
23 بهمن 1392

سفر به چابهار

مامان زهرا در اینجا به صورت کاملا رسمی و دیپلماتیک از آقا امیرحسین عذر خواهی میکنه. گرچه کاملا بی تقصیره.عزیز دلم وقتی یادم میوفته چطور 400 عکس شما از بین رفت واقعا افسرده میشم. مخصوصا که بعضی از اونا مدل عکسای آتلیه بودن. و همین طور عکسای سفر چابهار که فقط چند تاشون مونده. اسفند 91 ما در چابهار مهمان دوست خوبمون دکتر فرنام بودیم.سفر فوق العاده خوش و مفرحی بود.شما هم حسابی لذت بردی، مخصوصا بازی در ساحل و شترسواری برات خیلی تازه و جالب بود.اینم عکس ما در حال قایق سواری در جنگل های حرا در نزدیکی چابهار. از سمت چپ: دکتر فرنام،خانمشون،مامان زهرا و خوشگله پسرش،دایی احسان،مامان جون که آفتاب داره میسوزوندش ودایی احمدرضا که عقب نشسته.اون رو...
23 بهمن 1392