تقدیم به آوینا
از صبح که خبر دار شده ام بغضی ناگزیر راه نفسم را گرفته است، بغضی که حتی با ساعت ها گریه نترکیده است. سینه ام سنگین است و نفس تنها به یاری آه بالا می آید. از صبح با هر فکر و اشکی به شما نیز اندیشیده ام بانو. به شما که هر درد و مصیبتی در پیشگاه شما زانو می زند . به شما که خود ام المصائبید. راستی چطور تاب آوردید آن همهمه دردهای جانکاه را . امان از دل شما که آن همه رعنا در برابر دیدگانتان تکه تکه شد و به خون نشست. امان از دل شما برای حلق بریده اصغر و امان از دل شما برای اشک های رقیه. آه بر تکه تکه های بدن حسین علیه السلام. بانو راستی آیا کسی هست که عمق قلب شکسته و جگر سوخته شما را دریابد؟ آه بانو بانو بانو، اگر عالم...
نویسنده :
مامان امیرحسین جان
15:48