آقا امیر حسین آقا امیر حسین ، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره

گل پسر قند عسل

تقدیم به آوینا

از صبح که خبر دار شده ام بغضی ناگزیر راه نفسم را گرفته است، بغضی که حتی با ساعت ها گریه نترکیده است. سینه ام سنگین است و نفس تنها به یاری آه بالا می آید. از صبح با هر فکر و اشکی به شما نیز اندیشیده ام بانو. به شما که هر درد و مصیبتی در پیشگاه شما زانو می زند . به شما که خود ام المصائبید. راستی چطور تاب آوردید آن همهمه دردهای جانکاه را . امان از دل شما که  آن همه رعنا در برابر دیدگانتان تکه تکه شد و به خون نشست. امان از دل شما برای حلق بریده اصغر و امان از دل شما برای اشک های رقیه. آه بر تکه تکه های بدن حسین علیه السلام. بانو راستی آیا کسی هست که عمق قلب شکسته و جگر سوخته شما را دریابد؟ آه بانو  بانو   بانو، اگر عالم...
2 شهريور 1393

جشن تولد دو سالگی آقا امیر

این مطلب رو خیلی وقت پیش باید می نوشتم اما ... نازنین پسرم اگر برگردی به عقب یه پست هست با عنوان "لحظه های مادرانه مبارک" اونجا من قسمتی از صحیفه سجادیه رو آوردم که حضرت دعا می کنن خواسته والدینشون رو بر خواسته خودشون ترجیح بدن و اطاعت از آنها براشون لذت بخش تر از خواب در چشم خواب آلوده باشه. پسرکم  گاهی خدا ما رو با حرف ها و دعا هامون امتحان می کنه و چه لذت بخشه اگه سر بلند بیرون بیایم . بلافاصله بعد از نوشتن این پست خدا منو امتحان کرد. قرار بود امسال  یه جشن تولد مفصل برای شما بگیریم با کلی مهمون . مامان زهرا شب و روز به فکر این مهمونی بود . خدا می دونه چند تا سایت رو زیر و رو کرده بود تا بهترین تم ، بهترین ...
29 مرداد 1393

آخرین جرعه های رحمت

امروز یا فردا آخرین روز ماه رمضانه و من همش فکر می کنم یعنی یه روزی می رسه که شما گل پسر روزه کله گنجشکی بگیری. یا روزی که ببینم مرد شدی و خودت پی عبادت و تهجدی. یه مرد خوب و کامل مثل بابا سعید. یه مرد مومن و مهربون. یه مرد شجاع و دانا. یه مرد تحصیل کرده و کاری. مردی که نور چشم و پشت و پناه یه مادره . مردی که قوت قلب و زور بازوی یه پدره . مردی که عشق و تکیه گاه یه زنه.  خدایا به حق خودت و ماه خوبت و بنده های مقربت حاجت روامون کن. الهی آمین   ...
5 مرداد 1393

لولویی نکن

خوشمزگی های پسرم: لپ ملت رو می کشه و میگه: کوتولو (کوچولو)   اداسس عسیزم (خداحافظ عزیزم) وقتی صداش می کنیم امیر جان،جواب میده : جانم   وقتی کار بدی می کنه و من اخم می کنم میاد نوازشم می کنه و میگه : مامان زلا نازی.   مامان جون اسم لپای امیر حسین جونش رو گذاشته بستنی فالوده و هر وقت می خواد ببوستش میگه بیا به مامان جون بستنی فالوده بده.امیر گلم هم یه طرف صورتشو میگیره و میگه : بتنی و طرف دیگه رو : پالوته. حالا دیگه خودش هم که می خواد کسی رو ببوسه ازش بستنی فالوده می خواد.   داشتم ناز دونه رو روی پام خواب میکردم، کم کم چشاش گرم میشد که یه دفعه چشای گیلاسیشو باز کرد و گفت: وااااای دیدی ت...
30 تير 1393

نگاهت را تاب نمی آورم

هر سرخ و سیاهی که شقایق نشود هر کس که پی اش آمده لایق نشود مولاست ، اگر به سنگ هم زل بزند آن سنگ محال است که عاشق نشود چه کنیم این عاشقی تقصیر ما نیست. سنگ هم که باشی زیر نگاه علی تاب نمی آوری و عاشق می شوی. فکر کنم خود آقا نگاهمان کرده ، فکر که نه ، حتما خود آقا نگاهمان کرده . حالا یادمان نیامد هم نیامد . "قالوا بلی" هم یادمان نمی آید.  خدایا شکرت که آقا نگاهمان کرد و عاشق شدیم . چه حال خوشی داریم با تو . فرقی نمی کند 13 رجب باشد یا غدیر یا 19 رمضان یا هر روز دیگری . همه روزهای ما به نام تو متبرک شده اند. و حتی همه لحظه ها . ونشست و بر خاستن هایمان. همه آغاز هایمان به نام نامی توست "یا علی" .  ...
25 تير 1393

وقتی بلا میشی

گل پسر دیشب سر سفره افطار خطاب به مهمونا: گگخشید شمنده (ببخشید شرمنده) امیرحسین جان وقتی بابا سعید ماشینو آورد جلوی در که سوار شیم و بریم خونه : سلام آقا سعید.     پسره دیگه ، گاهی وقتا اکشن میشه : گل پسر:مامان زلا ایجازه بده بیزنم. من : نه مامان ، کار خوبی نیست. گل پسر : مامان زلا ایجازه بده بیزنم. من : نه عزیزم ، مامان دردش میگیره. گل پسر : مامان زلا ایجازه بده بیزنم. من : پسرم نباید مامانو بزنی، خوب نیست. و این داستان ادامه دارد . . . بازم جای شکرش باقیه که اجازه میگیره.   عسلم چند شب پیش مثلا داشت غذا می خورد، کم کم حس کردم ممکنه قاشقش بشقابو بشکنه واسه همین برداشتمش. راه افتاد دنبا...
19 تير 1393

بهار خونه ما

یه گل دارم تو گلدون گذاشتمش تو ایوون گلم می خواست بخوابه  آفتاب به روش بتابه شاپرکه از راه  رسید  برگای اونو بوسید گلم از خواب بیدار شد بعدش چی شد؟        بهار شد. امیرحسینم فرقی نمی کنه پاییز باشه یا زمستون ، بهار باشه یا تابستون . در هر حال زندگی ما با تو خوش آب و رنگ تر از بهار شده. ...
17 تير 1393

از جنس تجربه

پسرم توی دنیا اون قدر حرفای قشنگ هست که آدم اگه صد سال هم زندگی کنه حرف خوب کم نمیاره . خوبه که آدم حرفاشو توی دهنش مزمزه کنه و اگه طعم خوبی داشت به زبون بیارشون. اما آدمایی که فقط حرفای خوب میزنن ، آدمای جالبی نیستن. اصلا آدم نیستن عروسک سخن گو میشن. گاهی لازمه آدم حرفای تلخ بزنه . گاهی لازمه حرفاش طعم دلخوری بده  یا طعم توقع ، درست مثل نمک که باید کم باشه تا یه غذا خوشمزه بشه. زیاد که شد . . . از هر حرفی مهم تر حرف حقه حتی اگه به ضررت باشه. گفتن حرف حق کم کم تو رو هم حق می کنه. عزیز مادر هر حرف حقی رو هم نباید زد . گاهی باید یه حرفایی رو توی دلت نگه داری تا سبک نشی. مرد کوچیکم خودت رو عادت بده به فکر کردن. ذهنی که تحلیل...
14 تير 1393

وقتی نی نی بودی

دور کارای خودم بودم که این عکسا رو دیدم و دلم تنگ شد. دلم واسه وقتی نی نی بودی تنگ شد. نازدونه من خیلی خیلی دوست دارم. این عکسا رو خونه عمو عبدالله گرفتیم. هر وقت می رفتیم اونجا عمو امکانات لازم در اختیار شما گل پسر قرار می داد و  می گفت: بذارید بچه داداشم راحت باشه و هر کار می خواد بکنه. اینم یه نمونه دیگه. ...
5 تير 1393