آقا امیر حسین آقا امیر حسین ، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره

گل پسر قند عسل

پدر ها و پسر ها

پدر ها و پسر ها ، هر کدام قصه ای دارند. در تاریک و روشن ذهن من هزار قصه می چرخد. از پدری که برای پسرش نامه ای جاودان نوشت و او را بخشی از وجود خود دانست تا پدری که در هنگامه شمشیر ها و نیزه ها لبان خشکش را بر خشکی لبان پسر نهاد و اندکی بعد سر او را به دامان. قصه ات را نازنینم زیبا بنگار. پر از مهربانی و همدلی. پسرک شیرین ، آرام روی تخت خوابیده بود. مادر اتاق را مرتب می کرد و به کار های عقب مانده اش می رسید. پدر روی زمین دراز کشیده بود  تا کمی استراحت کند اما خوابش برده بود. چیزی افتاد . پدر از صدای آن برخاست و خیال کرد شاید پسرک دلبندش باشد. فاصله اش تا تخت دو متر هم نمی شد اما انگار پاها یاریش نمی داد . آرام زیر لب مقدسین را به ی...
23 ارديبهشت 1393

پرفسور امیرحسین

در بالکن باز بود ، صدای سلام و علیک دوتا مرد از توی کوچه به زحمت شنیده می شد. حدس زدم شاید یکی از اونا دایی احسان باشه که یهو پاستیل مامان گفت : دایی ایسانه، دایی ایسان سنام، کوبی؟ دایی ایسان کله بوو شد.دایی ایسان بیا. و دوید سمت در و به قول خودش پمپایی پوشید و جلوی در آسانسور دم گرفت که : دایی ایسان بیا. دایی ایسان بیا. فدات بشم حلوای تر، جدیدا هر کی سر به سرت میذاره اگه شدتش زیاد باشه میگی :نکن . اگه کم باشه میگی: لولویی(فضولی) نکن. خدا رو شکر که من و بابا تمام سعیمون رو میکنیم که به شما زیاد بکن و نکن نگیم وگرنه چی میشد. چند وقت پیش که باز رفته بودی سراغ کابینت قابلمه های مامان زهرا ، همیین طور  قابلمه بازی می کردی و هی میگفتی ...
22 ارديبهشت 1393

چقدر خوشحال شدم

"از اشک ها و شکایت ها که بگذریم اعتراف می کنم وقتی مادرم می خندد خوشبختم." توضیح باشد برای بعد، فقط اینکه چه حس خوشی است اینکه مادر باشی و چه راحتی بی دغدغه  و شادمانی است وقتی پاره جگر مادری باشی که می کوشد دلتنگیت را با معجون کلمات دلداری دهد و وقتی می بیند تو هنوز هم دلتنگی خودش را به آب و آتش می زند تا عسل به کامت بریزد. خدایا شکرت براین نعمت که من هم مادرم و هم فرزندی که عسل به کامش ریخته اند. بوسه های سپاسم نثار گام های سبکبارت مادر.  
16 ارديبهشت 1393

قدم نو رسیده روی چشمانم

اردیبهشت را دوست دارم به خاطر آواز شادمانه چلچله هایش. اردیبهشت را دوست دارم به خاطر خنکای صبح و پسین دلگشایش. اردیبهشت را دوست دارم به خاطر عطر بهار نارنجی که همه کوچه های شهر را پر می کند. و اینها همه بهانه است.  اردیبهشت را دوست دارم به خاطر تو ، به خاطر آمدنت ، وگرنه پیش از تو هم چلچله ها می خواندند، صبح ها خنک و پسین دلگشا بود،پیش از تو هم اردیبهشت که می شد عطر بهار نارنج همه شهر را می گرفت. اما من چنین شیفته اردیبهشت نبودم. عزیزکم، صدای تو در گوش من از آواز همه چلچله ها زیباتر است و عطر موهایت در شامه من از هرچه بهار نارنج خوشبو تر. سجده می کنم بر آستان آن قادر بی همتا به خاطر صدای خنده هایت که خانه را پر می کند. به خا...
2 ارديبهشت 1393

لحظه های مادرانه مبارک

پیشانیش را ببوسید، قربان صدقه اش بروید، از زیبایی بی همتایش تعریف کنید. مادر را می گویم. گاهی هم برایش مادری کنید. جای دوری نمی رود این کارها را او هر روز و هر ساعت بی دریغ نثار فرزندانش می کند.  خدا نکند روزی برسد که حتی برای دیدنش دیر شده باشد. از امروز برای حاجت هایم راه دور نمی روم، بوسه ای بر دستان مادرم نذر خواهم کرد، حتما حاجت روا می شوم. دلبندم امیرحسین جان، امام سجاد علیه السلام در صحیفه سجادیه از خدا چنین می خواهند: خداوندا چنان کن که از هیبت پدر و مادرم چون هیبت سلطان خودکامه بیمناک باشم و به هر دو چون مادر مهربان نیکی نمایم . واطاعت از آنان و نیکی به هر دوی آنان را در نظرم از لذت خواب در چشم خواب آلوده شیرین ...
31 فروردين 1393

مبارک بادت این سال و همه سال

آفتاب می تابد، چلچله ها می خوانند، درخت ها شکوفه می زنند، شهر پر شده از همهمه آدم ها و پرنده ها و این یعنی نرم نرمک میرسد اینک بهار. عمو نوروز باز گالش هایش را پوشیده و ترانه خوان به در خانه ننه سرما می رود.ننه سرما خوابیده و عمو نوروز نه فقط خانه او که همه خانه ها را شکوفه باران می کند: سلام درخت های شکوفه بسته ، سلام علف های نازک سبز ،سلام پرستو های شاد ، سلام عید بهاری ، سلام پسرک بهاری من ، سلام عطر خوش زندگیم. نازنینم مبارکت باد این همه زیبایی و طراوت. این روز های بهاری اجر گذشتن از سیاه زمستان است که خدا هر سال به همه زمینیان هدیه می دهد و بیشتر به ما آدم ها تا بدانیم که خوشی و ناخوشی همیشه دست در دست هم دارند. نوروز پیام عاشقا...
31 فروردين 1393

این روزها

پسرک شیرینم ماشاءالله به این همه شیرین کاری و خوشمزگی.گلکم این روزا این قدر تند تند و پشت سر هم کارا و حرفای جدید داری که مامان و بابا رو حسابی متعجب و ذوق زده می کنی.اون قدر کارات زیاده وقتی موقع نوشتن میشه مامان زهرا قاطی می کنه و نمی دونه چی بنویسه. جدیدا چشای خوشگلتو ریز می کنی، سرتو یه ور می کنی،لبخند می زنی و میگی : سیب. یعنی مامان باید از شما عکس بگیره. بعد هم بلافاصله دوربین رو میگیری و می خوای از مامان عکس بگیری. و از بابا سعید و از زمین واز آسمون و از همه چیز. به دایی محمد میگی : دایی امن ، وقتی میریم مسجد آخر صلوات به جای محمد-صلی الله و علیه وآله- میگی :دایی امن. هر جا هم تسبیح میبینی باید حتما بندازی دور گردنت.توی مسجد محل ت...
21 فروردين 1393

شکرانه

شب از نیمه گذشته و تو پلک های نازنینتو روی هم گذاشتی. منم خسته ام اما خواستم قبل از خواب بنویسم. بنویسم : خدایا شکرت. شکرت به خاطر وجود نازنین امیرحسینم که بالاترین لذتها یعنی لذت مادر بودن رو به من چشونده. شکرت خدایا ، هزار هزار بار شکرت. من چه خوشبختم که تو رو دارم ، تو که به ثانیه هام رنگ سعادت دادی. دوست دارم عزیزم . فدای خنده های شیرینت ، وقتی می خوابی چقدر دلتنگت میشم . ...
17 فروردين 1393

سفرنامه کیش

ما رفتیم مسافرت. کجا؟ کیش. چرا؟ 1.تفریح  2. مامان زهرا اونجا همایش داشت. به مامان زهرا تبریک میگیم چون مقالش در isi پذیرفته شد. آقا امیر جون اونجا فوق العاده پسر نازنینی بود. بسیار جنتلمن و با ادب. از عکسش کاملا مشخصه. البته از خرید خیلی خوشش نمیومد و بیشتر دوست داشت توی مراکز خرید با بادکنکش بازی کنه و هان هان آبی سوار بشه و پفیلا و انار گلاسه بخوره. گل پسر مامان حسابی کیف کرد. مخصوصا از دیدن هواپیما که از چند روز قبل همش می گفت : آپیما ویژژژژژژ . اواخر پرواز که گوشش کیپ شده بود ،دست میذاش روی گوشش و سرشو تکون میداد و می گفت : مامان ایششش. البته انو  گوششو باز کرد. وقتی رسیدیم هتل آقا کوچولوی ما حسابی شا...
7 فروردين 1393