آقا امیر حسین آقا امیر حسین ، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره

گل پسر قند عسل

تقدیم به آقا سیدالساجدین

چقدر تب مهربان بود وقتی که بر پیشانیت بوسه زد تا داغ تو بر داغ هایمان افزوده نشود. و بیماری چقدر با دل های ما که از ازل بیمار چشمان مهربان تو بود ، مدارا کرد تا تو بمانی و ما بی صاحب نشویم. اشک های بی امان ما نثار سجده های پر سوز و گدازت یا سید الساجدین. امروز چه آسوده به دیدار پدر می روی. در زمین نبودنت محشری به پا کرده و در آسمان ملائک صف به صف مقدمت را شکوفه باران می کنند. دست های عباس بی تاب در آغوش کشیدن توست. چه محشری به پا کرده ای قره العین حسین -علیه السلام- . اینها که صبوری از کف داده و نامت را عاشقانه زمزمه می کنند هفتاد و دو تن شهدای کربلایند. این علی اکبر است و آن دیگری علی اصغر. آه . و آن حسین است که بی تاب...
28 آبان 1393

سفر بخیر

نازدونه پسرم، من همیشه عاشق سفر بوده و هستم. از ظواهر امر پیداست که شخص شخیص جنابعالی هم دست کمی از والده گرامی ندارید! مرداد ماه همراه بابا جون و مامان جون و دایی احمدرضا رفتیم شمال و بعد از اون هم اردبیل. شاید بتونم بگم بهترین سفری بود که تا حالا داشتم. شما که حسابی کیف کردی و خوش گذروندی مخصوصا که باباجون و مامان جون مهربون هم همراه ما بودن. یکی از استراحت گاه های جاده ماسوله و گل پسری که بعد از یه خواب راحت با همبازی های خوبش اعم از بچه های آلاچیق بغلی و مرغ و خروس ها بازی می کنه. هر چی به شما می گفتم که لازم نیست موقع عکس گرفتن با دهن پر از کباب بگی : یک دو سه ، فایده نداشت... جاده اسالم - خلخال فوق ...
2 آبان 1393

تقدیم به زلالی آب و صبوری سنگ

وقتی از همه دنیا خسته می شوم و دلزده. وقتی بی پناهم و آزرده. وقتی دلم می خواهد کسی عمیق و بی انتها دوستم بدارد عجیب دلم  تنگ می شود که سر بگذارم بر زانویش و با نوازش دستانش تا اوج بی دغدغه گی ها پرواز کنم. آغوشش چقدر مهربان است و امن. انگار هر چه بهارهای زندگیت بیشتر می شود و پاییزهایش افزون ، بیشتر دل تنگ بی دغدغه گیه آغوشش می شوی. مادرم را می گویم همو که به زلالی آب است و به صبوری سنگ.     مامان مثل همیشه با حوصله خاص خودش مشغول بازی با امیر حسین بود و به کارهاش هم  می رسید. گل پسر من هر چند دقیقه از ته دل می خندید و می گفت :مامان جون جونی. من مثل همیشه مبهوت این همه حوصله و سلیقه بودم ...
3 مهر 1393

چیس

تازه فهمیدم چرا هر وقت می خوام ماکارونی بپزم قبلش یه مشت ماکارونی نپخته طرح دار ازم میگیری و  چرق و چروق می خوری. امشب یه بسته خوش آب و رنگ ماکارونی از کابینت در آوردی و میگی : مامان باز کن. من: مامان جون یه چیزه دیگه بخوریم ، ماکارونی الان خوب نیست. شما : این ماکوکی نیس، این چیسه. الهی بگردم بچه چیپس ندیدمو . من می خوام شما ناز دونه، سالم و پر انرژی  باشی و هیچ وقت مریض نشی. واسه همین واست چیپس و پفک نمی خرم. اما چه کنم که از صبح تا شب تلویزیون چیپس و پفک تبلیغ می کنه. اولین باری که دیدی یه نفر پفک می خوره با اشتیاق فریاد می زدی : هبیج هبیج (هویج) امشب خیلی بد خوردی زمین و حسابی دردت گرفت. یه گریه مفصل هم کردی...
30 شهريور 1393

خبار کاری

دقایقی قبل: مامان زهرا: عزیزم چه دندونای خوشگلی داری. بخند مامان دندونی نازتو ببینه. گل پسر: مامان زهرا: وای چقدر دندون داری . خوش به حالت. گل پسر : مامان زهرا : یادته نی نی بودی دندون نداشتی؟ ببین حالا چند تا دندون داری. گل پسر : مامان زهرا دهن باز کن. وای دندون دالی مد(مرد) شدی، عالی شدی. مامان زهرا:   وقتی پسرم خرابکاری می کنه: مامان زهرا خبارکاری کردم.   دیروز که می خواستیم بریم خونه باباجون اینا : بلیم باباجون کباب دوسو بوکنم.( درست بکنم)   ...
30 شهريور 1393

مادرانه

روح و روانم، نفسم ، میوه دلم ، امیر حسینم، خیییییییییییییلی خیییییییییییییلی                             دوستت دارم کاش می تونستم  به همه دنیا بگم چقدر دوست دارم. اما حیف که عشق مامانت در بند حرف و کلمه نمی گنجه. تو همه زندگیه من هستی عزیزکم. ...
29 شهريور 1393

چیرا؟

من عاشق وقتایی هستم که چشای گیلاسیتو گرد می کنی، گردن خوشگلت رو که می چسبه واسه بوسیدن کج می کنی و کنجکاوانه می پرسی : چیرا ... این جور وقتا دلم می خواد محکم بغلت کنم و هزار تا ماچت کنم. تو هم بلا ، می دونی خیلی خوشمزه ای با شیطنت می خندی.   تا چند وقت پیش فقط من جزء پروژه " گوش بیار " بودم ولی تازگی ها بابا سعید و مامان جون و بابا جون هم اضافه شدن. هر وقت می خوام ببرمت دستشویی قبلش  بهت میگم : گوشتو بیار یه چیزی در گوشت بگم . بعد آروم توی گوشت میگم : پی پی نداری؟ حالا دیگه وقت و بی وقت به ملت میگی : گوش بیار. بعد هم خبلی آهسته ازشون می پرسی : پی پی نداری؟   امروز در حالی که یه مداد ر...
29 شهريور 1393

ببه باقالا

داشتم ظرف می شستم و گل پسر هم مثل همیشه مشغول بازی با ظرفای ادویه بود و باز هم مثل همیشه هر 30 ثانیه به خودش تذکر می داد : بسائل مامان زهرا دست نزن. نمی دونم چطوری ولی کل ظرفا افتادن زمین. من : گل پسر : ظروف ادویه : بدو رفته پیش بابا سعیدش و گفته : مامان زهرا باز ناراعت شد. باز هم خدا رو شکر.   یه مدته تا به قند عسل آب میدیم بخوره بقیه اش رو میریزه رو زمین اونم با یه سرعتی که ما دهنمون باز میمونه. تازگی ها یاد گرفتم از لحظه ای که لیوان دستش میدم یه بند میگم : وای چقدر تشنمه هر چی رو نخوردی بده من بخورم. دیروز در جریان همین پروژه لیوان پر آب رو  جلوی صورتم گرفته و با افسوس میگه : مامان زهرا دیگه آب ند...
26 شهريور 1393

ببخشید دیر شد

نازنینم ببخشید که عکسای تولد یک سالگیتو الان دارم میذارم، عکسا پیش عمه بود و بعدشم سایزش بزرگ بود. قشنگ ترین ترانه هستی، تولد یک سالگی شما رو با تم زنبوری جشن گرفتیم. الهی صد سال عمر کنی و باغ زندگیت پر باشه از گلای رنگارنگی که عطرش من و بابا سعید رو سرمست کنه. عاشقتم گل پسرم       اینم سوتیه مامان زهرا. حواسم نبود وقتی مقوا رو وارو کنم عدد یک هم وارو میشه.   شام عبارت بود از ساندویچ مرغ ، سالاد الویه ، ژله و بقیه مخلفات.نوش جان     قربونت برم زنبور کوچولوی قشنگم   اینجا دیگه واقعا زنبور شدی و می خوای از بغل مامان زهرای گل بپری بغ...
3 شهريور 1393